نگاهی به «خواب اسب» نوشته‌ی هادی غلام‌دوست

ساخت وبلاگ

از «صفی‌الله» تا «نیازعلی» ندارد

از مزایای قلم هادی غلام‌دوست یکی هم این است که با ادبیات بومی گیلان بسیار آشناست و لازم به ذکر نیست که او چندین اثر ارزشمند در حوزه‌ی فولکلور گیلان و زنجان منتشر کرده است و این پژوهش دیرین در حوزه‌ی فولکلور دو استان گیلان و زنجان، در جای جای داستان‌ها به شیرین‌تر شدن روایت‌ها کمک کرده است.

هادی غلام‌وست+ خواب اسب

تیترما – افشین معشوری / هی شانه‌ام را تکان می‌دهد. نگاهش می‌کنم. قلبم بیش‌تر درد می‌گیرد. یک‌باره به چشمان خیس‌اش چشم می‌دوزم و محکم می‌گویم: «آره حتما، چرا نه!» و مصمم و مطمئن راه می‌افتم تا هر طوری شده کاری برایش بکنم. اما هنوز راهی نرفته‌ام که چیزی سنگین به پس کله‌ام می‌خورد! روی زمین ولو می‌شوم. خون از سرم جاری است. فقط او را شبح‌وار می‌بینم که با آجری تو دست بالای سرم ایستاده و می‌گوید:«یادت نره ها، حتما به آقای رییس بگو.» این پاراگراف، بخشی از داستان «اسب چوبی» مجموعه داستان «خواب اسب» هادی غلام دوست است که توسط «نشر خزه، ۱۴۰۲» منتشر شده است.

بخش عمده‌یی از داستان‌نویسی ایران بی‌شک مدیون جامعه‌ی معلمان ایرانی است. از سال‌های نسبتا دور تا کنون داستان‌نویسان بسیاری را می‌شناسم که حرفه‌شان معلمی بوده است و در قامت آموزگار، روایت‌های بسیاری از روستاهای دوردست روی کاغذ آورده و با مخاطبان‌شان به اشتراک گذاشته‌اند.

از صمد بهرنگی تا علی اشرف درویشیان، از درویشیان تا هادی غلام‌دوست و چنان‌چه بخواهیم نام ببریم، شاید چند صفحه باید برای ذکر نام‌ها اختصاص بدهیم و اگر مورد خاص صمد بهرنگی را کنار بگذاریم که با استفاده از اسطوره‌ها-به ویژه اسطوره‌های سرزمین مادری‌اش آذربایجان- داستان می‌نوشت، اغلب این نویسندگان راوی واقعیت‌های اجتماعی محیط پیرامون خود در قالب داستان‌های «رئال» بوده و هستند.

به عنوان نمونه، علی‌اشرف درویشیان همان‌طور از دانش‌آموزان روستایی مناطق شاه‌آباد غرب (اسلام‌آباد) می‌گوید که هادی غلام‌دوست از روستاهای زنجان و ایل افشار و روستاهای آن حوالی، از جمله «گوگرچینک، کهلا و…» و این‌جا تشابهاتی ایجاد می شود که فارغ از چگونگی، چیستی و چرایی داستان‌های نویسندگان نام برده شده، می توان به وجه تشابه آن‌ها پرداخت.

در خواب اسب، ما با داستان هایی واقعی رو به روییم که نویسنده سهواً یا به عمد کوشیده است ردّ پایی از خود در آن ها به جا نگذارد؛ اما هر آن که غلام دوست را بشناسد، می داند سال ها آن حوالی معلم بوده و شرح مشاهدات‌اش یا بهتر بگویم، رنج‌های مردم آن سامان را در قالب دغدغه‌های شخصی‌اش ریخته و روی کاغذ آورده است و آن‌طور که در مجموعه داستان «خواب اسب» می بینیم، نیمی از نوشته‌ها امضا و تاریخ روستاهای زنجان و تاریخ فعالیت او در آن دیار را نشان می‌دهد، اگر چه حتی بارها و بارها در مرور سال‌ها بازنویسی ودوباره‌نویسی شده باشد.

در خواب اسب؛ با نویسنده‌ای کاملا رئالیست مواجه هستیم، اگر چه در چند داستان مجموعه خودآگاه یا ناخودآگاه گاهی به سمت «سوررئال» و گاهی نیز به سمت «نمادسازی و نمادپردازی» رفته است که به نظر نگارنده داستان‌های موفقی نیز از کار در نیامده‌اند، از جمله به صفحات ۱۲۸ تا ۱۳۰ و «داستان خاله سوسکه ناخوش بود» می توان اشاره کرد که این داستان بیش از هر چیز دیگر به سمت نقل گویی رفته است و با دیگر نوشتار غلام دوست -در این مجموعه‌داستان- متفاوت است.

در این‌جا بار دیگر یادی از «علی اشرف درویشیان» می‌کنم. زنده‌یاد درویشیان آن‌چنان که می‌دانیم نویسنده‌ای واقع‌گرا یا رئالیست بود و از «آبشوران» و «فصل نان» تا رمان بلند «سال‌های ابری» همگی آثارش در این سبک نوشته شده است؛ اما در سال‌های آغازین دهه‌ی هفتاد ناگاه اثری از او با نام «درشتی» منتشر شد که خوانندگان‌اش را به تعجب وا داشت، از جمله نویسنده‌ی این سطور در یکی از دیدارها جویای چرایی تغییر سبک در «درشتی» شدم که نقل به مضمون پاسخ‌اش این بود:

«ما را متهم می کردند که به سبک دیگری بلد نیستیم بنویسم، درشتی در واقع پاسخی به این دسته از منتقدان بود.»

این که ارزش ادبی «درشتی» در مقایسه با دیگر آثار درویشیان در کدام رتبه قرار می‌گیرد، موضوع این یادداشت نیست؛ اما آن چه باعث می شود در این نوشته نقبی به درشتی و دیگر آثار این نویسنده ی فقید بزنم، گریزهایی است که در داستان‌های هادی غلام دوست به سوی دیگر سبک‌ها دیده می‌شود.

به عنوان نمونه، در داستان «بوی خون (روایتی دیگر)» غلام‌دوست می‌کوشد به سمت سوررئال برود؛ اما داستان از مرز پیوستن به سوررئالیسم به رئالیسم باز می‌گردد. یا به عنوان عنوان مثال از داستان «از خواب شب پیش» در صفحه‌ی ۱۲۲ می‌خوانیم «حالا فقط خودش می‌فهمید چه می‌گوید. فقط خودش می‌دانست سگ خودش را خورده است، چرا واقعا سگ او را خورده بود؟!»

از مزایای قلم هادی غلام‌دوست یکی هم این است که با ادبیات بومی گیلان بسیار آشناست و لازم به ذکر نیست که او چندین اثر ارزشمند در حوزه‌ی فولکلور گیلان و زنجان منتشر کرده است و این پژوهش دیرین در حوزه‌ی فولکلور دو استان گیلان و زنجان، در جای جای داستان‌ها به شیرین‌تر شدن روایت‌ها کمک کرده است.

غلام‌دوست با توصیف بسیار آشناست و به راحتی در سطور داستان از این ویژگی استفاده می‌کند، مانند صفحه‌ی ۱۱۳که در پاراگراف یکی مانده به آخر می‌گوید «شاید آن مرد مثل میوه‌ای رسیده از درخت پایین بیفتد» که اشاره به انتظار گرگ‌ها برای خواب‌آلودگی مردی است که از شر آن‌ها به شاخه‌های درخت پناه برده است.

آن‌چه مرا به عنوان مخاطب تقریبا ثابت «هادی غلام‌دوست» متعجب می‌کند، اختصاص حدود سه صفحه از داستان پنج صفحه‌ای «از خواب شب پیش» به روایت تیر خوردن میرزاده عشقی و کشته شدن جهانگیرخان صوراسرافیل است که اگرچه نویسنده سعی کرده است ارتباط منطقی بین چند خواب برقرار کند؛ اما بین مرگ راوی و مرگ‌های پیش گفت مشابهتی جز خواب دیده نمی‌شود.

با این حال داستان‌های موفق و خواندنی این مجموعه کم نیستند؛ از جمله داستان‌های «اسب چوبی» که به نظر یکی از داستان‌های خوب این مجموعه است و دیگری بی‌شک داستان «مثل گنجشک» است که نویسنده‌ی این سطرها را به یاد داستان «نیازعلی ندارد» در مجموعه داستان «از ندارد تا دارا»ی زنده‌یاد علی‌اشرف درویشیان انداخت.

درویشیان در داستان «نیازعلی ندارد» می‌نویسد:

«زمستان آمد. بچه‌ها از دهات دور می‌آمدند. وقتی که می‌رسیدند، به آدم‌های یخی شباهت داشتند. دور مژه‌ها و ابروها سوراخ بینی‌شان یخ زده بود. مژه‌های‌شان را که به هم می‌زدند، چق چق صدا می‌کرد. مثل این که دو تکه شیشه را به هم بزنی. می‌نشستند کنارِ بخاریِ هیزمی و از بینی‌شان تکه‌های یخ را می‌کندند. آن‌ها که پشت لب‌شان سبز شده بود و سبیل‌های یخیِ بزرگی پشت لب‌شان درست می‌شد. گیوه‌ها را به بخاری می‌چسباندند. بوی لاستیکِ سوخته و بویِ تندِ عرقِ پا در هوا پخش می‌شد. از دورِ گیوه‌ها و کفش‌های لاستیکی، آب می‌چکید و اطراف بخاری را تر می‌کرد.

اتاقم کنار کلاس درس بود. هر روز صبح از میان پنجره، بچّه‌ها را می‌دیدم که به مدرسه می‌آیند. نیازعلی مثل پرنده‌ای که نخی به پایش بسته باشند، خودش را به سوی مدرسه می‌کشید. درس‌های‌مان که تمام می‌شد از بچّه‌ها می‌خواستم بیایند جلوی کلاس و قصّه بگویند. بعضی وقت‌ها هم می‌گفتم که هرکس خواب جالبی دیده تعریف کند. یک روز نوبت به نیازعلی رسید. ابتدا خودداری کرد. ولی بعد آمد. در حالی که سرخیِ بیمار گونه‌ای به صورتش دویده بود و صدایش می لرزید، تعریف کرد: « خواب دیدم شدم ملوچ.»

و هادی غلام‌دوست در داستان «مثل گنجشک» از زبان «صفی‌الله» مجموعه داستان «خواب اسب» برای ما می‌گوید:

«ده روز بود خواهرم به دنیا آمده بود. بچه‌ها وقتی به خانه‌ی ما آمدند، من خانه نبودم. وقتی شنیدم که بچه‌ها به خانه‌ی ما آمدند، خوشحال شدم و فهمیدم تنها نیستم. آن روز پدر و مادرم خیلی ناراحت بودند. اما برادر کوچکم نمی‌فهمید چه اتفاقی افتاده است. هنوز هم هر وقت مرگ خواهرم را به یاد می‌آورم گریه‌ام می‌گیرد. خواهرم وقتی به دنیا آمد، قلب ما را شاد کرد و بعد از دنیا رفت و ما را غمگین کرد. او مثل یک گنجشک بود….»

و این گنجشک در «داستان نیازعلی ندارد» و «مثل گنجشک» یکی است، در زبان داستانی «نیاز علی ندارد» ملوچ[۱] همان گنجشک داستان «مثل گنجشک» است.

صرف نظر از هرگونه اظهارنظر شخصی، مجموعه داستان «خواب اسب» را باید خواند و لذت برد. میان آن چه هادی غلام‌دوست می‌نویسد با داستان‌نویسان دیگر در محتوا، تصویر، کلام و… تشابهی دیده نمی‌شود اما به لحاظ تکنیک، او بی‌شک یکی از نویسندگان رئالیست امروز ماست که به گمان من بهترین قالب روایت برای اندیشه‌های اوست. امید که بماند برای ادبیات داستانی معاصر و بیش از پیش در این عرصه بپوید.

لنگرود- ۱۹ بهمن ۱۴۰۲

۱- در زبان کردی و نیز برخی مناطق دیگر ایران به گنجشک ملوچ می‌گویند.

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ...
ما را در سایت کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afshinmashoori بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 12:03